اخبار شهرستان آغاجاری

این وبلاگ تلاش دارد اخبار و رویداهای شهرستان آغاجاری را پوشش دهد.

اخبار شهرستان آغاجاری

این وبلاگ تلاش دارد اخبار و رویداهای شهرستان آغاجاری را پوشش دهد.

خاطراتی از رزمندگان آغاجاری در میادین نبرد: ۱

 

 

خاطراتی از رزمندگان آغاجاری در میادین نبرد: ۱

از: وبلاگ هیئت رایه العباس

 خاطره ای دارم از جنگ که قصد دارم بعد از گذشت 30

سال انها را در این صفحه به نمایش بگذارم امیدوارم مورد

پسند عامه قرار گیرد..........................

 

 

 

 

چند ماهی از جنگ گذشته بود ارتش از طرف جاده آبادان-ماهشهر

 عملیات زرهی سنگینی برای شکستن حصـر آبادان انجام

 داده بود و متاسفانه با شکست مواجه شده بود و حدود 37 دستگاه تانک روی جاده آبادان-ماهشهر و نزدیکی خاکریزها ی عراقی ها زمین گیر شده بودند که اغلب آنها مورد اصابت قرار گرفته بودند.

 ارتش در خواست کرده بود که جهت پدافند آن محورنیرو های سپاه به

کمک آنها بیایند و به سپاه آغاجاری تکلیف شد که به آن محور نیرو اعزام کند

 سپاه آغاجاری تعدادی از نیروهایش را که من هم جزء این افراد بودم به ماهشهر اعزام تا از طریق سپاه ماهشهر به محور اعزام شویم.

قکر کنم دو نوبت ما ماهشهر رفتیم ولی مقدمات کار فراهم نشد تا اینکه در نوبت سوم خودمان را به محور رساندیم وبه نیروهای ارتش ملحق شدیم

 

غروب اولین روز یکی از افسران ارتش آمد و به فرمانده ی ما گفت که ما بین خاکریز ما و عراقی ها نیروهای مهندسی ارتش تعدادی مین ضــــد تانک را خنثی کرده اند فقط بچه های سپاه بروند و آنها را بیاورند.به من وتعدادی دیگر از بچه هاگفنتد که جهت این ماموریت  آماده شویم

 

پس از تاریکی شب ، سینه خیز خودمان را به منطقه ی  مورد نظر رساندیم عراقی ها حرکت ما را دیدند و با تیربارهای دوشکا ما را زیر رگبار 

 

گرفتند.به محوطه ی  مین ها رسیدیم دیدیم فقط چاشنی آنها را در آورده اند و هنوز زیر خاک هستند قرار بود هر نفر 10 عدد مین را با خود بیاورد.

 تیر بارهای عراقی آروم و قرار نداشتد و با استفاده از گلوله های رسام ما را زیر رگبار گرفته بودند

 آنقدر آتش شدید بود که من با کندن اندکی از خاک دور مین ها آنها را به بیرون می کشیدم و به این موضوع هم واقف بودم که امکان دارد زیر مین،مین دیگری به عنوان تله کار گذاشته باشند،ولی آتش آنقدر شدید بود که جهت خلاص شدن از این وضعیت دلم را به دریا زدم و هر 10 عدد مین را اول در آوردم و بعد با سرعتی باور نکردنی که عمدتا از ترس ناشی می شد ، برگشتیم.

 یکی یکی مین ها را به عقب آوردم خوشبختانه به هیچ کدام از بچه ها آسیب نرسید چون همه جوان و سرحال و قبراق بودیم.نمیدونم چرا به ما گفتند این کار را بکنیم چون آوردن این مین ها هیچ سودی برای ما نداشت

  شاید هم می خواستند ما را با آتش عراقی ها عادت دهند

 خلاصه شب شد .

اوایل اسفند بود هوا خیلی سرد بود

 سنگر ما نمناک بود اول پلاستیکی را چند لایه کردیم و کف سنگر انداختیم بعد یک پتو روی آن انداختیم همان شب به من و یکی دیگر ازبرادران سپاه  به نام رضـــا پورعطا که بعدها یکی از رزمنده های غیرتمند جبهه شد،  نگهبانی خط اول را در ساعت 12 تا 2 به عهده داشتیم

 شب وحشتناکی بود ، نیروهای ارتش می گفتند  که تکاورهای عراقی شب به اینجا نفوذ می کنند و تا حالا تعدادی سرباز را شهید کرده اند.

 من و رضا واقعا ترسیده بودیم و حتی جرات نداشتیم یک کلام با هم صحبت کنیم،البته این را هم بگویم که من قبل از شروع جنگ با بچه های سپاه خودمان در نوار مرزی خرمشهر به نام پاسگاه خیــــــن خدمت کرده بودم و چندین مرتبه به این پاسگاه مرزی رفته بودم که ما بین ما و عراقی ها یک جوی آب بود . شب ما در میان درختان هم برای عراقی ها و ضد انقلاب

 کمین می زدیم که این مقوله ای جداگانه است که امیدوارم سر فرصت آن جریان را هم برایتان تعریف کنم

خلاصه بعد از گذشت آن دو ساعت وحشتناکــــ تا صبح نتوانستیم بخوابیم چون عراقی ها آتش زیادی بر سرمان می  ریختند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد