در راهروهای دادگاه عمومی آغاجاری چه می گذرد؟ 30/9/92
دختر حدوداً 20 ساله به نظر می رسد. به همراه مادرش آمده.
سعی دارد که صورتش را بپوشاند
تا شاید کسی او را نشناسد. به او می گویم :
برای چه به دادگاه آمده اید ؟
دختر حرفی نمی زند. گریه می کند.
مادرش می گوید : آمده ام طلاق دخترم را بگیرم.
می گویم : چرا طلاق ؟
می گوید : راهی دیگر برایمان نمانده است. شوهرش بیکار است ، این که نشد زندگی .
می گویم : چند مدت است دختر شما ازدواج کرده است ؟
می گوید : یکسال.
می گویم : مادرم این همه در تلویزیون صحبت می شود که در مورد ازدواج
فرزندانتان بررسی کنید ، تحقیق کنید ، چرا تحقیق نکردید ؟
می گوید : والله من و دختر م مخالفت کردیم که به آدمی که بیکار است
زن ندهیم ولی پدرش می گفت : کم کم کار پیدا می کند و ممکن است
در این موقعیت و وضع کسی به خواستگاری دخترمان نیاید و بماند.
می گویم : خوب بیشتر مخالفت می کردید؟
می گوید : در خانه ی ما فقط مرد خانواده تصمیم گیرنده است. از دست ما کاری بر نمی آمد و نمی آید.
می گویم : مصمم به طلاق هستید ؟
می گوید : دخترم می گوید خودم را می کشم و به خانه ی شوهرش بر
نمی گردد. راستی یادم رفت بگویم: شوهر دخترم معتاد هم شده است
و خانه اش پاتوق دوستان معتادش است.
می گویم : او که بیکار است پول مواد را از کجا بدست می آورد ؟
می گوید : نمی دانم. شاید دوستانش یا شاید ..... نمی دانم والله. چه بگویم.
کم کم اشک چشمانش را می گیرد و با صدای بغض آلودی می گوید :
خدایا کسانی که دخترم را بدبخت کردند خیر نبینند. این دخترم آنقدر شاد و خوشحال بود و هر شب در مسجد بود ، این نامرد بلایی سرش آورده که همه اش در خانه خوابیده یا گریه می کند
می گویم : به مردم آغاجاری که دختران دم بخت مانند شما دارند ، چه توصیه ای دارید ؟
می گوید : تحقیق کنند. به طاهر افراد فقط بسنده نکنند. دوستان ، رفت و آمد ها و همه چیز داماد را در نظر بگیرند تا مانند ما با دست خودشان دخترشان را بدبخت نکنند.
چند دقیقه بعد سرباز نیروی انتظامی نام دختر را صدا می زند تا نزد قاضی بروند.
با خود فکر می کنم در جامعه چه افرادی گیر می آیند . آن کسانی که می خواهند دنبال مواد مخدر و دوست بازی و شب نشینی بروند ، چرا زن می گیرند تا دختری را بدبخت کنند.