خیبر شکنان ۱۰
عزمش را جزم کرده بود که به جبهه برود ولی نمی دانست
چگونه به مادرش بگوید.
دوره ی آموزشی خود را در پادگان در عباس گذرانده بود.
با خودش مرتب فکر می کرد اکنون اگر بمانم و درس بخوانم
بهتر است یا به جبهه بروم.
این انتخاب مدتها فکرش را مشغول کرده بود . گاهی اوقات
می گفت :
به هر حال مملکت به افراد درسخوان هم نیاز دارد و لبخندی
می زد و شب مجدداْ فکر می کرد و با خودش می گفت :
اگر نیرو کم باشد و جبهه ها عقب نشینی کنند چه می شود
و اگر دشمن جلو آمد و کشور به دست دشمن افتاد- درس
خواندن من به چه درد می خورد.
باز غم و غصه صورتش را می گرفت.
بالاخره تصمیم مهمی گرفت وگفت :
موضوع را فردا به مادرم می گویم و با لبخندی به خواب رفت.
فردا صبح بعد از صبحانه موضوع رفتن به جبهه را با مادر مطرح کرد
و گفت: مادر در همه ی موارد من نظر شما را می پذیرم ولی در
مورد جهاد باید به تکلیف عمل کنم.
فردایش برای ثبت نام رفت و اعزام و دوره و حضور در عملیات
خیبر . بالاخره در تاریخ ۱۹/۱۲/۹۲ ترکش یک خمپاره او را راهی نمود.
راهی بهشت.
اکنون مزارش در قطعه ی شهداء زیارتگاه ماست.